محل تبلیغات شما

گاهي وقتا نمیدوني قراره چی بشه . باهاش بازی می کنی انگار . فرو می ري تو نقشی که نيستي : يه حسود بی بخشش. يه غیرتی بی تحمل. يه حسابگر مو رو از ماست بیرون کشنده.يه دیوانه ی زنجیری حتی.بازی می کنیم تا بازی که تمام شد، سخت تر و محکم تر دوسش داشته باشی و با خیال دوریش  توي  بغلت بکشیش.که زندگی یکنواخت نشه.که لذت با هم بودنمون مستدام باشه.

اما يه لحظه هست  و فقط يه لحظه طول می كشه - که باید بازی رو تمام كني.باید دوباره خودمون بشيم.باید  اونو بغل كني و بگي: چیزی نیستتمام شد.  یا هیچ نگي و بزاري طوفان آروم شه 

ادم که طرفشو دوست داره ، باید این لحظه رو خوب بشناسه، خیلی هم خوب بشناسه، مثل تک تیراندازی که فقط يه لحظه فرصت داره ماشه رو بچكونه .مثل جراحی که فقط يه لحظه فرصت داره رگی رو قطع كنه. يه  لحظه هست  و فقط یه لحظه طول میكشه.  

پ.ن :)

 

 

آدمی باید بلد باشد نابلدها را...

ماهي كه پشت ابر بمونه ديگه ماه نيست

گفتني بسيار است ...

يه ,رو ,لحظه ,فقط ,بازی ,فرصت ,فقط يه ,يه لحظه ,خوب بشناسه، ,و فقط ,که فقط

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پزشکی -حقوقی -مهندسی ساختمان پزشکان سینا oveis hosna بازرسي فني مهدي اژدري پارادایم